وبلاگ نمد طبیعی شاهکار

با حمد و سپاس از خداوند متعال، وبلاگ اجرایی در راستای اهداف سپهر و تلاش روز افزون و به کار گیری همکاری شما معین ها و سپهریان عزیز برای موفقیت های طرح ملی سپهر ایرانی راه اندازی شد. انشاالله که با مددگیری از خدا و امامان معصوم(ص) بتوانیم در کار خود موفق باشیم. "یا علی"

وبلاگ نمد طبیعی شاهکار

با حمد و سپاس از خداوند متعال، وبلاگ اجرایی در راستای اهداف سپهر و تلاش روز افزون و به کار گیری همکاری شما معین ها و سپهریان عزیز برای موفقیت های طرح ملی سپهر ایرانی راه اندازی شد. انشاالله که با مددگیری از خدا و امامان معصوم(ص) بتوانیم در کار خود موفق باشیم. "یا علی"

آخرین نظرات

برای شادی امام زمان گناه نکن

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

دانشجو بود...
دنبال عشق و حال،
خیلی مقید نبود،
یعنی اهل خیلی کارها هم بود،
تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی...
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...
قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن...
از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...

وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...
بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،
آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...
من چندبار خواستم سلام بگم...
منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...
امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم:
حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...
تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!
تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،
کارامو سروسامون دادم،
تغییر کردم، مدتی گذشت...
یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،
چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،
اما به هرحال قبول کردن...
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم...
اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،
تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن...
"حمید...حمید...حاج آقا باشماست"
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...
آهسته در گوشم گفتن:
"یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی..."
این داستان رو آیت الله احدی نقل کردند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۳
پوریا معین پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی